loading...
فان استوری |داستان عاشقانه
مسعود بازدید : 283 1391/05/04 نظرات (0)

خلاصه داستان

زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به اتاق خواب سر زد

ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.

براي مطالعه به ادامه مطلب برويد

مسعود بازدید : 217 1391/05/04 نظرات (0)

خلاصه  شعر

صبح هر روز مادرم غُر زد

خواهرم هِی به من تلنگر زد

 

که بيا زن بگير آدم شو

فارغ از غصّه‌های عالم شو

 

که بيا زن بگير پير شدی

بی‌نهايت بهانه‌گير شدی

براي مطالعه به ادامه مطلب برويد

تعداد صفحات : 35

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 206
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 69
  • آی پی امروز : 126
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 145
  • باردید دیروز : 42
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 237
  • بازدید ماه : 201
  • بازدید سال : 6,946
  • بازدید کلی : 142,959
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ