loading...
فان استوری |داستان عاشقانه
مسعود بازدید : 245 1391/04/08 نظرات (0)

خلاصه داستان

یکی بود یکی نبود .یک مرد بود که تنها بود .یک زن بود که او هم تنها بود .زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود .خدا غم آنها را می دید و غمگین بود .خدا گفت : شما را دوست دارم ، پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .

براي مطالعه به ادامه مطلب برويد

مسعود بازدید : 236 1391/01/04 نظرات (4)

مطلب امروز داستان داستان نیست تلنگریه به دل دردکشیده خیلی از ما ها…

هر خطش یک لبخند رو بر لبات میذاره خنده ای که گاهی

تلخه گاهی شیرین، گاهی بغضه گاهی حسرت  … خیلی از این جمله ها

برای شما تکراری اینو خوب میدونم ولی …..

ولی شاید باز هم ارزش تکرار رو داشته باشه

(((براي مطالعه ي ادامه به ادامه مطلب برويد)))

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 206
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 69
  • آی پی امروز : 142
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 168
  • باردید دیروز : 42
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 260
  • بازدید ماه : 224
  • بازدید سال : 6,969
  • بازدید کلی : 142,982
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ