خلاصه داستان
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد.
براي مطالعه به ادامه مطلب برويد
خلاصه داستان
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد.
براي مطالعه به ادامه مطلب برويد