loading...
فان استوری |داستان عاشقانه
مسعود بازدید : 231 1391/05/04 نظرات (0)

قسمت دوم ماجرای زن گرفتن من

قسمت اول

خانواده نشست و شورا کرد

هر که از ره رسيد غوغا کرد

 

عمه می‌گفت دختر فاميل

خاله می‌گفت با کدام دليل؟!

 

مادرم فکر دختری زيبا

خواهرم کرده بود فتنه به پا

 

بر سر ما بگو مگو شده بود

الغرض، خانه بَل‌بَشو شده بود

 

تا سر انجام شد قرار چنان

که دهند اين جدال را پايان

 

جمع دنبال دختری باشد

که سری بر تر از پری باشد

 

دختری باحيا و شوهر دوست

که جهان مات حُسن خلقت اوست

 

از هر انگشت او هنر ريزان

پيش قدّش چنار آويزان!!!

 

خاندانش اصيل و صاحب حال

«حال» يعنی که پول و مال و منال

 

خاندانی که نيست صاحب حال

وصلتش نيست جز عذاب و وبال

 

هرچه باشد برادرش کمتر

مشکلاتش کم و شَرش کمتر

 

دختران يکیّ و يکدانه

بهترين همسرند و همخانه


بحثشان سوژه خنده بود فقط

باب اشعار بنده بود فقط

 

چه بگويم چگونه و چون بود

مثل فيلم «کتاب قانون» بود

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 206
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 69
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 42
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 101
  • بازدید ماه : 65
  • بازدید سال : 6,810
  • بازدید کلی : 142,823
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ