loading...
فان استوری |داستان عاشقانه
مسعود بازدید : 155 1391/01/31 نظرات (0)
زن با اصرار از شوهرش مي‌خواهد که طلاقش دهد.شوهرش ميگويد چرا؟ ما که زندگي‌ خوبي‌ داريم.از زن اصرار و از شوهر انکار.در نهايت
شوهر با سرسختي زياد مي‌پذيرد ، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار مي‌کشد شرح شروط را.
تمام ???? سکه? بهار آزادي مهريه آت را مي‌بايد ببخشي . زن با کمال ميل مي‌پذيرد.در دفتر خانه مرد رو به زن کرده و ميگويد
حال که جدا شديم . ليکن تنها به يک سوالم جواب بده . زن مي‌پذيرد."چه چيز باعث شد اصرار بر جدائي داشته باشي‌ و
به خاطر آن حاضر شوي قيد مهريه ات که با آن دشواري حين بله برون پدر و مادرت
به گردنم انداختن را بزني‌. زن با لبخندي شيطنت آميز جواب داد :طاقت شنيدن داري؟
مرد با آرامي گفت :آري . زن با اعتماد به نفس گفت: ? ماه پيش با مردي اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اينجا يک راست ميرم محضري که وعده دارم با او ، تا زندگي‌ واقعي در ناز و نعمت را تجربه کنم.مرد بيچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.زن از محضر طلاق بيرون آمد و تاکسي گرفت .وقتي‌ به مقصد رسيد کيفش را گشود تا کرايه را بپردازد.نامه‌اي در کيفش بود .با تعجب بازش کرد .خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: " فکر مي‌کردم احمق باشي‌ ولي‌ نه اينقدر. نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجي که با همسر جديدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.برق شادي در چشمانش قابل ديدن بود.شماره? همسر جديدش بود.تماس را پاسخ گفت: سلام کجايي پس چرا دير کردي.پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ويران کرد . صدا، صداي همسر سابقش بود که ميگفت : باور نکردي؟، گفتم فکر نميکردم اينقدر احمق باشي‌.اين روزها ميتوان با ? ميليون تومان مردي ثروتمند کرايه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهريه‌هاي سنگينشان نجات يابند .
 
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 206
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 69
  • آی پی امروز : 80
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 93
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 160
  • بازدید ماه : 160
  • بازدید سال : 8,820
  • بازدید کلی : 144,833
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ